قاب عکس خالی...
بسم رب الشهدا و الصدیقین
*************************
سمت خانه اش می رفتیم.در یکی از محله های فقیر نشین شهر بود.
نزدیک خانه اش که شدیم،بچه ها با دیدن دوربین به سمتمان هجوم آوردند و تقاضای مصاحبه داشتند!
زنگ خانه را زدیم،صدایی خس خس کنان گفت:بفرمایید!
وارد حیاط شدیم،حیاطی با حوضی آبی و درختان انگور...
از پله ها بالا رفتیم تا به در اصلی خانه رسیدیم...
در را که باز کردیم با صحنه عجیبی مواجه شدیم...
عجیب تر از پاهای قطع شده حمید آقا...
و حتی عجیب از کپسول اکسیژنی که همدم و همراهش شده بود...
سه قاب عکس روی دیوار بود؛
قاب عکس سمت راست عکس امام(ره) بود...
قاب عکس سمت چپ عکس امام خامنه ای بود...
این دو تصویر زیبایی عجیبی به آن خانه کوچک بخشیده بودند،اما...
نکته عجیب قاب وسطی بود؛
چرا خالی بود؟
بعد از مصاحبه ازش پرسیدم.
گفت این را اینجا گذاشتم تا یادم باشد در زندگی چیزی را کم دارم.
گفتم جوانی ات؟
گفت نه
گفتم پاهایت؟
گفت نه
گفتم نفس هایت که اکنون تنگ شده اند؟
بازهم جوابش منفی بود.
گفتم پس چه؟
گفت همانکه پاها و نفسها و جوانی ام را برای او دادم
منتی هم نیست وظیفم بود
اما این قاب را گذاشته ام تا یادم باشد کم کاری کرده ام
وگرنه اکنون عکسش داخلش بود
عکس مولایم مهدی....
*********************************
*********************************
*********************************
سلام.
حسرت یک لحظه نگاه ...